اگه خودتو از افکار جدا نکنی میمیری!
درحالی که از سرما یخ زده بود،زانوی راستش خرد شده بود و به شدت درد می کشید و در دره ای یخی گیر افتاده بود و امیدی نداشت که زنده بماند…
جو سیمپسون کوهنوردی است که همراهش تصور میکرد او مرده است او را رها کرده و به پایگاه اصلی برگشته بود.جو سیمپسون بدون غذا،آب و حتی سوختی برای آتش روشن کردن گیر افتاده بود.پای جو له شده بود به سختی میتوانست خود را روی زمین بکشد و فاصه ای سه روزه تا پایگاه داشت.خبر خوب این است که جو توانست با این شرایط سخت خود را به پایگاه رسانده و نجات پیدا کند!!!
به نظر شما در طی این مسیر چه افکاری در ذهن جو می گذشت؟افکاری مثل:مهم نیست چه اتفاقی افتاده؟سعی کن مثبت فکر کنی؟این اتفاق می تونست واسه هرکسی بیفته !
نه اصلا اینطور نیست در طی این مسیر جو توسط افکار منفی بمباران می شد شرایط به قدری سخت بود که باور کرده بود می میرد اما اجازه نداد افکار منفی او را متوقف کند، جو به تلاشش ادامه داد و بدنش را قدم به قدم روی برف ها می کشید بارها و بارها به مرحله تسلیم شدن می رسید اما ادامه می داد…
داستان جو مثال بی نظیری برای این داستان است که افکار منفی نمی توانند به خودی خود مارا متوقف کنند، مجبور نیستیم صبر کنیم تا احساسات مثبت و خوش بینانه در ما بوجود بیایند،ما میتوانیم اقدام کنیم حتی اگر ذهنمان می گوید نمیتوانیم!
لطفا این تمرین را همین لحظه انجام دهید و با خود تکرار کنید که: نمی توانم بازویم را بلند کنم و در حالی که این جمله را تکرار می کنید بازویتان را آرام آرام بلند کنید خیلی ممنونم که این تمرین را انجام دادید
پس ما متوجه شدیم میتوانیم بازویمان را بلند کنیم در حالی که ذهنمان می گوید نمیتوانیم، این تمرین در جمع های مختلف انجام شده است و مشخص شده که بسیاری از افراد قبل از بلند کردن تردید می کنند و دو تا پانزده ثانیه طول می کشد تا این کار را انجام دهند دلیلش این است که ما ذهنمان را عادت داده ایم که هرچه دیگران می گویند باور کنیم خبر خوب این است که ما می توانیم بر خلاف افکار و باورهایمان عمل کنیم به شرط این که مهارت رهایی از افکار یا قلاب را یاد بگیریم!
رها شدن از افکار منفی(قلاب)
تا حالا یک ماهی را درحالی که در قلاب گیر افتاده و تلاش می کند رها شود را دیده اید؟ ماهی هر چقدر هم تلاش کند تا زمانی که قلاب را بلعیده و رها نکند نمی تواند خلاص شود.
ما درباره به قلاب افتادن و همجوشی با افکارمان صحبت میکنیم،کار ذهن ما این است که مدام به سمت ما فکر پرتاپ کند اگر ما فریب بخوریم و به قلاب بیفتیم بر عملکرد ما تاثیر می گذارد و شاید ساعت ها ذهن مارا درگیر کند!
خبر خوب این است که ما میتوانیم مهارت جدا شدن از افکارمان را بیاموزیم.
چه چیزی شما را به قلاب می اندازد؟
الان که در حال نوشتن اولین کتابم هستم ذهنم کلی فکر به سمت من پرت میکن: تو مگه نویسنده ای؟واسه من آدم شدی تورو چه به کتاب نوشتن؟فکر کردی کسی این خزعبلات رو میخونه؟وهزاران فکر دیگر…
تازه اینجاست که بهانه ها به سراغم می آید که:بزار واسه سال جدید بنویس،الان انگیزه ندارم وقتی انگیزه نداری نمیتونی خوب بنویسی،برو بیرون یه هوایی عوض کن و…
اگر من درگیر این افکار و بهانه ها میشدم چه پیش می آمد؟دو تا احتمال وجود داشت:
1.نوشتن را متوقف میکردم
2.می نوشتم اما بجای تمرکز روی کارم درگیر افکارم میشدم که نه تنها نوشتن را برای من سخت میکرد بلکه کیفیت را هم کاهش می داد.
باور کنید اگر منتظر می ماندم تا ذهنم از منفی گویی خلاص شود تا الان یک کلمه هم ننوشته بودم!
اگر همچین اتفاقی برایتان افتاده است نگران نباشید شما یک انسان عادی هستید و این عملکرد ذهن شماست!
در این بخش میخواهیم فهرستی از افکار و بهانه هایی که ما را از اهدف مان دور میکند را برایتان بیاوریم:
انگیزه ندارم،بی اراده ام،سرم شلوغه،وقت ندارم،از شنبه شروع میکنم،خیلی خسته ام،امکانات ندارم،آماده نیستم،خیلی سخته،باید بیشتر تمرین کنم،خیلی مضطربم،
و….
یادتان باشد ذهن ما در دلیل آوردن برای انجام ندادن کارها استاد است
چهار گروه از بهانه تراشی های ذهن که رایجند:
1.موانع:
ذهن ما تمام موانع و سختی هایی که در مسیر وجود دارد را به ما یادآوری می کند
مثلا اگر مانع و مشکل اصلی ما کمبود زمان باشد ذهنمان می گوید:خیلی سرم شلوغ است و مدام در مورد آن شکایت کند و دنبال راه حل نباشد چنین افکاری آزار دهنده خواهند بود.
2.خود داوری ها:
ذهن ما تمام کارهایی که در آن خوب عمل نمی کنیم را به ما یادآوری می کند
در واقع اگر ذهن ما به ارزیابی مهارت ها و نقطه ضعف های ما بپردازد و راه حلی ارائه دهد مفید است مثلا اگر من می دانم در مهارت سخنرانی ضعیف هستم و به من پیشنهاد می کند تا در یک کلاس سخنرانی شرکت کنم برای من موثر است
اما اگر مدام از من انتقاد کند و به قضاوت من بپردازد بی فایده خواهد بود.
3.مقایسه ها:
یکی از کارهایی که ذهن ما انجام می دهد این است که مارا با کسانی که از ما عملکرد بهتری دارند یا با استعدادترند مقایسه می کند و این مقایسه کردن زمانی مفید خواهد بود که به شیوه ای سازنده و محترمانه مقایسه کند به گونه ای که امکان رشد و پیشرفت ما فراهم شود بطور مثال ذهن شما میگوید: دوستم محمد از من بهتر رانندگی می کند او چکار میکند که از من بهتر است؟چطور میتوانم بعنوان الگو از محمد یاد بگیرم؟
اما مقایسه ای که از برتری دیگران با شما بگوید مثلا فلانی تو این سن کسب و کار خودش رو داره اما من هنوز هیچی به هیچی قطعا مفید نخواهد بود!
4.پیش بینی ها:
ذهن ما میتونه شکست ها،طرد شدن ها یا اتفاقات بد رو پیش بینی کنه پس اگر ذهن ما این کارو انجام میده در واقع داره وظیفه چندین هزار ساله اش رو انجام میده به طور مثال اگر در گذشته ذهن ما قدرت پیش بینی با اتفاقات بد رو نداشت احتمال اینکه نسل ما منقرض میشد زیاد بود،من پیش بینی میکنم که کتاب اول من خیلی به فروش نرسد اما حداقل تلاشم را کرده ام و تجربه ای برای نوشتن کتاب بعدی خود بدست آورده ام.
نلسون ماندلا می گوید :همیشه به نظر می رسد که غیر ممکن است تا زمانی که آن کار انجام شود.
چندین روش برای جداسازی خودمان از افکارمان
تمرین اول:من این فکر را دارم که…
فکری را در ذهن خود بیاورید که شما را به قلاب می اندازد و شمار را برای دقایقی از لحظه حال دور میکند(من یک بازنده ام،من به اندازه کافی خوب نیستم،امکانات خوب برای پیشرفت ندارم و…) این فکر را تکرار کرده وسعی کنید باورش کنید
حالا از این عبارت استفاده کنید: من الان این فکر را دارم که بازنده ام
من الان این فکر را دارم که به اندازه کافی خوب نیستم
من الان این فکر را دارم که امکانات خوبی برای پیشرفت ندارم
در اغلب موارد این تمرین به شما کمک میکند تا خودتان را از افکارتان جدا بدانید و متوجه بشوید که من فقط این فکر را دارم و این چیزی جز یک فکر نمیباشد.
تمرین دوم:خواندن افکار با آواز
دوباره یک فکر دیگر را در ذهن بپرورانید و سعی کنید باورش کنید حالا از جمله تمرین اول استفاده کنید(من الان این فکر را دارم که) و آن را با آهنگ تولدت مبارک یا هر آهنگ دیگری با صدای بلند یا آهسته بخوانید
در اکثر مواقع کسانی که این تمرین را انجام می دهند متوجه می شوند که در حال لبخند زدن و خندیدن هستن،وقتی افکارمان را با آهنگ می شنویم به ماهیت اصلی افکارمان پی می بریم البته هدف این تمرین خندیدن نیست بلکه این است که متوجه بشیم این ها فقط افکاری در ذهن ما هستن.
تمرین سوم:صداهای مضحک
یک فکر دیگر را در ذهن مرور شکل دهید و با تکرار سعی کنید باورش کنید حالا این فکر را در قالب (من الان این فکر را دارم که) را با صدای یک شخصیت کارتونی،ستاره سینما،یک گزارشگر،یک کمدین تکرار کنید
این تمرین مشابه تمرین خواندن با آهنگ می باشد و کمک میکند از افکارمان جدا شده و دریابیم این ها فقط تعدادی کلمه هستند
تمرین چهارم:صفحه نمایش رایانه
یک قضاوت و فکر منفی دیگر را در ذهن خود باور کنید،چشمانتان را ببندید رایانه ای را تصور کنید و افکارتان را کلماتی با حروف سیاه بر روی صفحه نمایش در نظر بگیرید،اکنون رنگ و فونت کلمات را تغییر دهید همینطور با فونت و رنگ ها بازی کرده و به شکل های مختلف در بیاورید،متن را به صورت عمودی و افقی تغییر دهید و امیدواریم این تمرین کمک کند تا بتوانید از افکارتان فاصله بگیرید.
هدف جداسازی:
در لحظه حال بودن و انجام اقدامات موثر است
شاید در مرحله اول انجام این تمرینات برای شما سخت باشد اما رفته رفته مهارت جداسازی را فرا گرفته و در موقعیت های چالش برانگیز عملکردتان بهتر خواهد شد
یادتان باشد افکار منفی عادی هستند،با آن ها نجنگید سعی کنید خودتان را از آن ها جدا کنید.
دیدگاهتان را بنویسید